دست نیاز،چشم امید

نیایش شهید، دکتر مصطفی چمران

خدایا...

ما را ببخش!!!

گناهانی که ما را احاطه کرده و خود از آن آگاهی نداریم.

گناهانی که می کنیم و با هزار قدرت عقل توجیه می کنیم و خود از بدی

آن آگاهی نداریم.

خدایا...

تو آنقدر به من رحمت کرده و آن چنان مرا مورد عنایت خود قرار داده ای که 

من از وجود خود شرم می کنم، خجالت می کشم که در مقابلت بایستم و

خود را کوچک تر از آن می دانم که در جواب این همه بزرگواری و پروردگاری،

تو را شکر کنم و تشکر را نیز نقصی و اهانتی به ساحت مقدست میدانم.

 (نیایش ها/ موسسه روایت سیره شهداء)

 

زندگینامه شهید سید مرتضی آوینی از زبان خودش

عکس لحظه شهادت شهید سید مرتضی آوینی

برای مشاهده ی زندگینامه ی شهیدآوینی برروی ادامه مطلب کلیک کنید.

ادامه نوشته

دلنوشته مادر...

اگر آن مرد اعرابی، لگد زد مادر ما را

به آه مادرم روزی، بگیرم حق زهرا را



ز جور دست اهریمن، دل عاشق همی خون است

رسن بر گردن مجنون، به خشم افکنده لیلا را


نصیحت گوش کن مادر و دست از ریسمان وا کن

کجا داند عرب فرق میان نوع گلها را


مادر شهید


بقيه شعر توي ادامه مطلبه،خيلي زيباست حتما ببينين

ادامه نوشته

4 خاطره از شهید مهدی باکری

خواهرش بهش گفته بود «آخه دختر رو که تا حالا قیافه ش رو ندیده ای ، چه جوری می خوای بگیری؟ شاید کچل باشه.» گفته بود « اون کچله رو هم بالاخره یکی باید بگیره دیگه !»

 

از قبل به پدر ومادرم گفته بودم دوست دارید مهرم چه باشد. یک جلد قرآن و یک اسلحه . این هم که چه جور اسلحه ای باشد، برایم فرقی نداشت. پرسید « نظرتون راجع به مهریه چیه ؟» گفتم « هرچی شما بگین.» گفت « یک جلد قرآن و یک کلت کمری. چه طوره؟» گفتم « قبول.» هیچ کس بهش نگفته بود. نظر خودش را گفته بود. قبلا به دوست هایش گفت بود« دوست دارم زنم اسلحه به دوش باشد.»

 

روز عقد کنان بود. زن های فامیل منتظر بودند داماد را بینند. وقتی آمد، گفتم « اینم آقا داماد. کت و شلوار پوشیده و کراواتش رو هم زده، داره می آد.» مرتب وتمیز بود. با همان لباس سپاه . فقط پوتین هایش کمی خاکی بود.

 

 هرچه به عنوان هدیه ی عروسی به مان دادند، جمع کردیم کنار هم بهم گفت « ما که اینا رو لازم نداریم. حاضری یه کار خیر باهاش بکنی؟» گفتم « مثلا چی ؟» گفت « کمک کنیم به جبهه .» گفتم « قبول ! » بردمشان در مغازه ی لوازم منزل فروشی . همه شان رادادم، ده – پانزده تا کلمن گرفتم.

قطعنامه540

قطعنامه 540

از مجموعه 8 قطعنامه منتشره از سوي شوراي امنيت سازمان ملل راجع به جنگ تحميلي، قطعنامه 540، چهارمين مورد آن به شمار مي‌رود. 1 اين قطعنامه با وجود آن كه در پي اعزام گروه حقيقت‌ياب سازمان ملل براي بررسي آثار حملات توپخانه‌اي عراق به مناطق مسكوني ايران و تهيه گزارش مستند و ارائه آن به شوراي امنيت سازمان ملل صورت گرفت، 2 نكته تازه‌اي در برنداشت و تكرار قطعنامه‌هاي پيشين اين شورا بود. علاوه بر اين، قطعنامه 540 متعاقب يك رشته پيروزي‌هاي جمهوري اسلامي ايران در جبهه‌هاي جنگ صورت گرفت.

در فاصله قطعنامة 522 تا قطعنامة بعدي (540) در جبهه‌هاي جنگ عمليات زير توسط نيروهاي جمهوري اسلامي صورت گرفت:

براي مشاهده ادامه متن روي ادامه مطلب كليك كنيد

ادامه نوشته

خاطراتی ازدفاع مقدّس

روحیه بالای آن نوجوان

یک روز مجروحی را به بیمارستان آوردند که حدود 16 سال سن داشت. هر دو پای وی تا قسمت ران قطع شده بود. وقتی دید گریه سر می دهیم، برای دادن روحیه به ما گفت: دعا کنید پای مصنوعی به من بدهند تا دوباره به جبهه بازگردم.

بقیه در ادامه مطلب

ادامه نوشته

امكانات عراق در آغاز جنگ تحميلي

استعداد نيروي زميني عراق در آغاز تهاجم، 48 يگان بود : 12 لشگر (شامل پنج لشگر پياده، پنج لشگر زرهي و دو لشگر مکانيزه) و همچنين 15 تيپ مستقل (شامل 10 تيپ پياده،‌ يک تيپ زرهي، يک تيپ مکانيزه، و سه تيپ نيروي مخصوص) به اضافه تيپ 10 گارد رياست جمهوري و نيز نيروهاي گارد مرزي شامل 20 تيپ مرزي. ماشين نظامي عراق با بهره‌مندي کامل از تجهيزاتي نظير 800 قبضه توپ، 5400 دستگاه تانک و نفربر، 400 قبضه توپ ضد هوايي، 366 فروند هواپيما و 400 فروند هلي‌کوپتر، از آمادگي عملياتي مناسبي برخوردار بود...

براي مشاهده ادامه مطلب اينجا كليك كنيد

ادامه نوشته

فکه

فکّه . . .

فكه بند التهاب روز دهم است

خورشيد فكه همان است كه خداوند به آن قسم ياد كرده است

فكه ايها خلق و خوي احمدي داشتند وعلي وار رشادت ومردانگي بخرج دادند وحسين گونه و مظلومانه در خاك خفتند.

پيكرهاشان هدف تير جفا گرديد.بدن علي اكبرها زير شني تانكها له شد.پاره هاي بدن قاسم بن الحسن را بايد دركانال سوم

گردان حنظله جست و جوكرد.آه از آن لحظه كه تركش خمپاره زماني،حرمله وار گلوي علي اصغر را در آغوش پدر،پاره پاره كرد.

طلوع وغروب فكه سرخ است . پهلوي زهراي اطهر در ارتفاع 143،آنجا كه بر روي پيكر پنجاه شهيد سنگر بتني بنا كردند،شكست و صورتش نيلي گشت.

فكه يگانه سرزمين بكر دست نخورده اي است كه ساكنان آن با خدا معامله وتجارتی سودمند داشتند و شاید خداوند فکه را خلق کرد تا هر عصری کربلائی داشته باشد.

سرزمینی پهناور از رمل و ماسه،با چند تا تپه ماهوری. شیار بین دو تپه،تنها جان پناه نیروها وپر از مین والمِری. دشمن محاصره شان کرد. آتش تمامی نداشت. بچه ها سه روز مقاومت کردند. بدون آب ، در بدترین وضعیت. و سرانجام فكه شد قتلگاه.

فكه آرام و ساکت، ناگفته هایی از شهادت اسراء ومجروحین را در سینه دارد. گروه تفحص در حین عملیات جست وجو به سیمهای تلفنی رسیدند که از خاک بیرون زده بود.رد سیمها را گرفتند و رسیدند به دسته ای از شهدا که دست وپایشان را با این سیمها بسته بودند. معلوم بود که زنده بگور شده اند .اجساد مطهری هم پیدا شد که معلوم بود قبل از شهادت آنها را آتش زده اند ...

واز فراز این جانبازیهاست که من و تو آسوده نفس میکشیم.

معرفی 10 سردارشهید تبریز

بیوگرافی وفرازی از سخنان شهدا:

سردار سرلشگر پاسدارشهیدحسن شفیع زاده

ولادت:1336تبریز

شهادت:1366ماووت

فرمانده توپخانه سپاه پاسداران انقلاب اسلامی

زیارتگاه:گلزارشهدای وادی رحمت تبریز

فرازی از سخنان شهید:
سلام بر امت شهید پرور ونمونه که با حضورهمیشگی خوددرهمه صحنه های حق علیه باطل اسلام وامام رایاری کرده وقدرت نفس کشیدن وخواب راحت راازدشمن سلب کرده است.

برای مشاهده ادامه مطلب اینجا کلیک کنید

ادامه نوشته

مصاحبه خواندنی درباره جنگ

روایتی جذاب از رفتار رزمندگان دفاع مقدس/ خرابکاری اکبر گنجی،
 شهید رستگار را عصبانی کرد

یکی از فرماندهان سال‌های دفاع مقدس در بخشی از خاطرات خود به دیدار جمعی از فرماندهان با فرمانده وقت سپاه پاسداران در سال 63 اشاره و نقش اکبر گنجی در آن جلسه را بر ملا کرد.

به گزارش  خبرگزاری فارس، در دو بخش ابتدایی این گفتگوي زیبا و بلند خاطراتی از سردار شهید حاج حسین اسکندرلو، فرمانده گردان حضرت علی اصغر تیپ سیدالشهداء از زبان سردار حاج اکبر عاطفی خواندیم. در این بخش پایانی به دیدار بعضی از فرمانده گردان‌ها با فرمانده‌ وقت سپاه پاسداران، محسن رضایی اشاره شده و  به نقش خبیثانه اکبر گنجی در به هم زدن آن جلسه اشاراتی دارند که توجه شما را به این گفتگو جلب می‌کنیم. 

برای مشاهده ی ادامه مصاحبه روی ادامه مطلب کلیک کنید

ادامه نوشته

خاطره یک تخریب چی از درگیری تن به تن با عراقی ها

یازدهم آبان ماه سال ۱۳۶۱بود که رزمندگان بسیجی چند لشگر از جمله لشکر ۱۷علی بن بیطالب(ع) برای اجرای مرحله دوم عملیات محرم گوش به فرمان فرماندهان بودند، ذکر خدا بر لبان همه جاری بود، قرار بود عملیات در قسمت جنوب دهلران و غرب عین خوش و چند محور دیگر به اجرا درآید....

برای مشاهده ی ادامه ی خاطره روی ادامه مطلب کلیک کنید

ادامه نوشته

آسيب ‌شناسي روايت جنگ تحميلي

خدا آن شهيد را رحمت كند كه مي‌گفت: «بعضي‌ها جنگ را درشت مي‌نويسند، درست نمي‌نويسند» حالا اين حكايت ما هم شده است. ده‌ها ارگان بزرگ و كوچك بطور مستقيم و غير مستقيم به مقوله «شهدا و دفاع مقدس» مي‌پردازند و حركت‌هاي خودجوش و مردمي بسياري هم در حال انجام‌اند، اما فقدان برخي نگرش‌ها باعث شده تا اين فعاليت‌ها كم‌اثر و ناقص مانده و تا حدي از روايت اصيل جنگ فاصله بگيرند. در اين مجال به‌طور خلاصه اشاره‌اي به اين نگرش‌ها خواهيم داشت. ناگفته نماند كه ذكر فقدان يك نگرش به معناي عدم وجود كلي آن نيست و به كمرنگ بودن آن اشاره دارد...

برای مشاهده ادامه متن به ادامه مطلب مراجعه فرمایید

ادامه نوشته

تحلیل علمی جنگ تحمیلی

بسم الله الرحمن الرحیم

الحمدلله الذی جعلنا من المتمسکین بولایت امیرالمومنین علی علیه السلام

جنگ زمانی شروع شد که ملت ایران با انقلاب خود به رهبری حضرت امام خمینی (ره) رژیم دیکتاتوری طاغوت را از میان برداشته و نظام اسلامی را در کشورمان حاکم کردند و این به مذاق نظام سلطه خوش نیامده و علی رغم شعارهای فریبنده ای همچون صلح ، دوستی ، حقوق بشر و… 

برای مشاهده ی ادامه ی تحلیل برروی ادامه مطلب کلیک کنید

ادامه نوشته

یادآنان که رسیدند تاخدا...

دل دوبــاره عشــــق قسمت کرده است

یــــاد کاوه، یــــــاد همّـــت کـرده است


یـــاد ســـــــرداران بی سر کرده است

یــــاد بـــــدر و یـــاد خیــبر کرده است


یــــــاد مجـــنون و شلـمــچه کرده است

یـــــــاد غــــوغای حـــلبــچه کرده است


یــــاد فـــکّــه، یــاد مــهران کرده است

یــــاد نجــــوا های چــمران کرده است


یـــاد سـربنــدهای یا زهـــرا (س) بخیر

یـــــاد آن دل های چون دریـــــا بــــــخیر


یــــــــاد آن نـــام آوران بـــی ریـــــــــا

یـــاد آن جان بر کـــفان جبـــهـــــــه ها


یـــــاد ســـنگـــــــرهـــای تــوأم با صفا

نیــمـــه شبـــهــا ذکـــر حـــقّ، یاد خـدا


یــــاد ســــــرباز شــــــهید بی پـــلاک

یــــــاد آن تــن های افتـــاده به خـــاک


"سروده : محسن زعفرانیه"

اشعاری دروصف شهدا

شهید خرازی
ای روشنای خانه امید، ای شهید
ای معنی حماسه جاوید، ای شهید
چشم ستارگان فلک از تو روشن است
ای برتر از سراچه خورشید ای شهید
ادامه نوشته

تقدیم به شهدای مظلوم گمنام

**********

نه جامه ای، نه پلاکی، نه عطر خاطره ای

نه ره به ســــوی تــــو دارد، نگاه پنجره ای

نه واژه ای، نه کلامــــی، نه بانـــگ آوازی

نه بغض می شکند در تــو تــار حنجره ای

سکوت، غرق سکوتی شهیـــــد گمنامم!

نــدارد آن دل پـر خـــون ســـر مناظره ای

تو کیستی گل پـر پـر که در عبور از خاک؟

میان حلقــه ی فــوج مــلک محــاصره ای

نمی شناسمت امـا چه می درخشی تـو

که آفتابــی و مــن اشتیـــاق شاپـــره ای

تــو آن قدر به خـــــدای امیــــــد نزدیکـی

که دست سبـز گشایش برای هر گره ای

دریغ و درد که آغــوش شهـــر کوچک بود

برای چون تو بزرگـــی، شهاب گستره ای

 **********

(برگرفته از کتاب داغ و دغدغه - سروده خانم پروانه نجاتی)

********

تــبـــــرّک

برای سرکشی از بچه های یزد، همراه آقا به تیپ الغدیر رفتیم.

آیت الله سید روح الله خاتمی نماینده امام در استان یزد هم آنجا بود. با دست های لرزان، مقداری ماست گرفت و در کاسه ای بزرگ، دوغ درست کرد. کاسه را آورد پیش آقا.

تعارف کردند: خیلی زحمت کشیده اید خودتان میل کنید. قبول نکرد، می گفت می خواهد متبرک شود. حتی اجازه نداد آقا کاسه را در دست بگیرد. خودش آن را با دست نگه داشت تا ایشان از آن بنوشد.

پیرمرد کاسه را چرخاند. لبانش را درست به همان نقطه ای که آقا از آن نوشیده بود چسباند و دوغ را سرکشید.

حجت الاسلام ذوالنور

کتاب پرتویی از خورشید ص 75

روز شهادت دکتر مصطفی چمران

مصطفی گفت: من فردا شهید می شوم. خیال کردم شوخی می کند. گفتم: مگر شهادت دست شماست؟ گفت: نه، من از خدا خواستم و می دانم خدا به خواست من جواب می دهد؛ ولی من می خواهم شما رضایت بدهید. من فردا از اینجا می روم، می خواهم با رضایت کامل تو باشد. و آخر رضایتم را گرفت.

من، نمی دانستم چه طور شد که رضایت دادم.

صبح که مصطفی خواست برود، من مثل همیشه لباس و اسلحه اش را آماده کردم و برای راه، آب سرد به دستش دادم. مصطفی رفت، من برگشتم داخل. کلید برق را که زدم، چراغ اتاق روشن و خاموش شد انگار سوخت. من فکر کردم یعنی امروز دیگر مصطفی شهید می شود؟

... مصطفی هرگز شوخی نمی کرد. یقین کردم که مصطفی امروز برود، دیگر بر نمی گردد.

دویدم کلت کوچکم را برداشتم. نیم این بود که مصطفی را بزنم، بزنم به پایش تا نرود. اما دیگر مصطفی رفته بود و من نمی دانستم چکار کنم.

نزدیک ظهر، تلفن زنگ زد و گفتند: دکتر زخمی شده. بعد بچه ها آمدند که ما را به بیمارستان ببرند. من بیمارستان را می شناختم، آنجا کار می کردم. وارد حیاط که شدیم من به سمت سردخانه رفتم می دانستم مصطفی شهید شده و یادم هست آن لحظه که جسدش را دیدم گفتم: « اللهم تقبل منا هذاالقربان» وقتی دیدم مصطفی در سردخانه خوابیده و آرامش کامل داشت، احساس کردم که پس از آن همه سختی، دارد استراحت می کند.

تلخیص از کتاب: چمران به روایت همسر شهید، ص 47

داستانک دفاع مقدس

۳ داستانک دفاع مقدس از:  اکبر صحرایی

شهید!                                                                              

شب خواستگاری، مادر گفت:

ـ خرید مراسم کی باشه؟

پدر عروس نگاهی به سر و کلۀ پُرترکش و بانداژ شده ام انداخت و گفت:

ـ ما به شهید دختر نمی دیدم

خونۀ خاله!

فرمانده خط و نشان کشید: 

ـ جنگ خونۀ خاله نیس!

دست بالا برد، دو انگشت نداشت.

ـ شانس بیارین، دست و پا ندارین. 

جا به جا شد، پای چپش مصنوعی بود.

موجی!

ـ موجی شدم فرمانده!

زیر آتش دشمن، زخمی توی تنش ندیدم. با خود گفتم: لابد جا زده. 

ـ برادر موجی بشی خودت نمی فهمی.

ـ خُب من دیگه فهمیدم!                            

روش شهیدبابایی برای فرارازگناه

/**/

فرار از گناه

یکی از هم دوره ای های شهید بابایی در آمریکا می گفت : توی آمریکا دوره ی خلبانی می دیدیم . یک روز روی بولتن خبری پایگاه ( ریس ) مطلبی نوشته بود که نظر همه را جلب کرده بود . مطلب این بود : « دانشجو بابایی ساعت 2 بعد از نیمه شب می دَوَد تا شیطان را زا خود دور کند ! » تا این مطلب را خواندم ، رفتم سراغ عباس و گفتم : « عباس قضیه چیه ؟! » اولش نمی خواست حرفی بزند ؛ بعد از چند لحظه ، آرام سرش را بالا آورد و گفت : « چند شب پیش بدخواب شده بودم ، رفتم میدون چمن تا کمی بدوم. کُلُنِل باکستر و زنش منو دیدند. از شب نشینی می آمدند . کلنل به من گفت : این وقت شب برا چی می دوی ؟ بهش گفتم : دارم ورزش می کنم. گفت : راستشو بگو . گفتم : راستش محیط خوابگاه خیلی آلوده هست ، شیطون آدمو بدجوری اذیت می کنه ، اگه آدم حواسشو جمع نکنه به کناه می افته . بعدشم بهش گفتم : می دونی ! دین ما برای این طور وقتا - که گناه آدم را وسوسه می کنه – توصیه کرده که عمل سخت انجام بدید. »

گوهر پاک بیاید که شود قابل فیض .... // ورنه هر سنگ و گلی لؤلؤ و مرجان نشود.

( علمدار آسمان / ص 29 )

مصاحبه با جانباز 70% ـ محمد صادقی سرایانی

. چطور شد که به جبهه راه پیدا کردید؟

 در تاریخ 1/9/59 تشکیل پرونده‌ دادم؛ یعنی از سن 15/5 سالگی به جبهه رفتم. در آن زمان نادر بود کسی شناسنامه‌اش را دستکاری بکند اما دیدم که من را به جبهه نمی‌برند. به پایگاه بسیج سرایان و فردوس رفتم، ولی قبول نکردند. به ذهنم رسید که شناسنامه را دست‌کاری کنم.

بقیه مصاحبه درادامه مطلب

ادامه نوشته

وصیت نامه دکتر چمران

ای محبوب من، آخر تو مرا نشناختی! زیرا حجب و حیا مانع آن بود که من خود را به تو بنمایانم، یا از عشق سخن برانم یا از سوز درونی خود بازگو کنم… اما من، منی که وصیت می کنم، منی که تو را دوست می دارم… آدم ساده ای نیستم!… من خدای عشق و پرستشم، من نماینده حق و مظهر فداکاری و گذشت و تواضع و فعالیت و مبارزه ام، آتشفشان درون من کافیست که هر دنیایی را بسوزاند، آتش عشق من به حدی است که قادر است هر دل سنگی را آب کند، فداکاری من به اندازه ای است که کمتر کسی در زندگی به آن درجه رسیده است … به سه خصلت ممتاز شده ام:

بقیه در ادامه مطلب

ادامه نوشته

آمار جالبی از شهدا و وصیتنامه ها

نمایده ولی فقیه در بنیاد شهید و امور ایثاگران با بیان اینکه در وصیت‌نامه حتی یک شهید دفاع از تخت جمشید و ایران منهای اسلام مطرح نشده است، گفت: مطرح کردن ملی گرایی و آثار شاهنشاهی در تعارض با خاستگاه‌ اصلی انقلاب است.

بقیه درادامه مطلب

ادامه نوشته

زندگینامه شهید باکری

برای مشاهده ی زندگی نامه ی شهید باکری برروی ادامه ی مطلب کلیک کنید.

شهید مهدی باکری
ادامه نوشته

دفاع مقدس در بیان امام خمینی(ره)

برای مشاهده متن برروی ادامه مطلب کلیک کنید.

ادامه نوشته

زندگینامه وخاطره هایی ازشهیدهمت

برای مشاهده زندگی نامه و خاطره های شهید حاج همت برروی ادامه مطلب کلیک کنید

ادامه نوشته